قبلا ها كه از بيرون به بورس نگاه ميكردم، به خيالم يه جايي مثل بورسيه و بورس خارج از كشور و اينجور چيزهاست.
بعد از مدتي ديدم نه بابا ميگن يه تالار پذيرايي داره كه داخلش غلغله است.وقتي پرسان پرسان وارد تالار بزرگ شدم ،چشمتون روز بد نبينه
يكي دستش روسرش بود،يكي دستش رو قلبش بود ،يكي داشت اشك هاشو پاك ميكرد ،يكي در حالي كه انگشتهاي شستش تو جيب
جليقه اش قرار داشت ، از ته دل ميخنديد و شكم بزرگش ميلرزيد، عين ويبره .
يكي دستش موبايل بود ،يكي دستش قاب عينكش و ديگري خودكار بدست ، يكي دستش تو جيبش بود و يكي دستش ماشين حساب.
يكي دستش تو دست بعضي ها بود و يكي هم بالا دست ديگري .
يكي دستش رو چشمشه !؟
تند تند دستش را رو چشماش ميزاره و برميداره؟
از يكي پرسيدم چرا اينجوري ميكنه ؟
گفت داره سهام بازي ميكنه!!
يكي با دستش شونه يه نفر را گرفته بود و ميگفت : تحليلگر من! با تو همه چيز ، با تو همه جا ، تو نردبان ترقي من هستي.
ديدم عجب شهر فرنگيه و براي من چه كارسختي ، اين كار از عهده من خارجه .
از همه مهمتر دستم خاليه و كسي هم نيست كه دست منو بگيره.
پس چطوري پولدار بشم ؟
با كلي فكر و نقشه بالاخره با يك دختر پولدار ازدواج كردم ، پس بي خيال بورس،چون حالا پولدارم.
خدا رو شكر ، چيه آدم از 9 صبح تا 5/12 به تابلو تالار خيره بشه !! حتما آخرش تابلو ميشه.
حالا بايد كاري كنم كه معروف بشم و بعدش كانديداي شوراي شهر بشم و بعد با ديدن دم چند تا از كله گنده هاي شهر
شهردار ميشم ، بعدش وقتي معروفتر شدم ، كانديداي نمايندگي مجلس ميشوم ؟آره داشتم ميگفتم بعدش وقتي معروفتر شدم كانديداي نمايندگي مجلس مي شوم.
با خرج كردن يك پول هنگفت ودادن غذا و پوشاك و لوازم التحرير واين جور چيزا به مردم جنوب شهر به عنوان نماينده مجلس انتخاب ميشوم .
بعدها وقتي معروفتر تر شدم كانديداي رياست جمهوري ميشوم ولي بي انصافها رد صلاحيتم ميكنند.
دوباره از رو نميروم وبراي دوره بعد كانديداي رياست جمهوري ميشوم واين دفعه صلاحيتم وكفايتم تاييد ميشود،نه اينكه قبلش بي كفايت بوده باشم ! نه !
با دادن چند شعار قلمبه سلمبه از قبيل دادن ماهيانه يك ميليون تومان به هر سهامدار ايراني برای جبران ضررهایشان،حتي اونهايي كه هنوز به دنيا نيامده اندو .........
رييس جمهور ميشوم و اصلاحات اصولگرايانه انجام ميدهم .
بعد در پايان دوران رياست جمهوري به من كه ديپلم را هم به زور گرفتم از سوي يكي از دانشگاههاي معتبر مدرك، دكتراي افتخاري داده
ميشود و بعد ....
هي سهراب ، تو باز اومدي گوشه حياط نشستي چرت و پرت سر هم كني ، رييس تيمارستان از دست تو خسته شده ديگه!
بيا اين لباس چپه رو تنت كن.
اين قرصها رو هم شستم ، بخور، برو لالا !
متولد پانزدهم اردیبهشت ماه سال 1336 هستم